دوات

نوشته های یک بلاگر رویاپریش

دوات

نوشته های یک بلاگر رویاپریش

ناراحتی

دوباره ماه رمضان اومد . و دوباره من نشستم یک گوشه و مشغول حسرت و افسوس خوردن و خاطره بازی کردن با روزهایی که دیگر وجود ندارد و شاید دیگر تکرار هم نمی شوند . روزهایی که باید خیلی بیشتر قدرشون رو می دونستم . روزهای افطار تا سحر و اون بیدار موندن ها . الان دیگه اون روزها تکرار نمیشن و من موندم و این حجم از دلتنگی . رمضان شد و من دیگر در آن حال و هوا نیستم . دیگر عزیزانم نیستند . هیچ کس نیست .سخت است . رفتم و سری به وبلاگها زدم و بعد اینجا شروع به نوشتن کردم از این حال خیلی بدم . برای اینکه این رمضان هم آمد و رفت . دلم برای بودن توی اون حال و هوا و تا صبح بیدار موندن ها و این صحبت ها خیلی تنگ شده . خیلی تنگ شده. ولی چه کنم . دنیاست . همیشه اونطوری که دوستد اریم جلو نمی ره . باید سوخت و ساخت . پست امروز در نهایت ناراحتی نوشته می شود . شرمنده از اینکه کیفیت خوبی نداشت

خانم محجبه

از اطرافیانم که بپرسین آدم معتقدی هستم . یعنی نماز و روزه ام سرجاش هست تمام و کمال و حتی با آمدن به خارج از کشور رعایت مسایل شرعی رو بر خودم ملزم می دونم. ولی نقدی دارم به بخشی از افراد جامعه . خانمی که پلاکارد دستت می گیری و اعتراض می کنی مبنی بر اینکه دیشب دختران حجابشون درست نبوده من به شما انتقاد دارم. کار شما دقیقا مثل اینه که یک نفر بیاد همونطور  که شما به آنها میگین هرزه به شما بگن خود فروخته و با زور چادر رو از سرتون بیرون بکشن! این دو هیچ تفاوتی با هم نداره . همونطور که شما دوست داری آزاد باشی و حجابت رو داشته باشی شاید بقیه زیاد آدم های معتقدی نباشن . اصلا مسلمون نباشن. این که چون تو اعتقاد به چیزی داری آیا دلیل هست که پلاکارد بنویسی؟ خوبه یک نفر هم بر روی پلاکارد بنویسه و خواهان برداشتن حجاب از روی سر شما بشه؟ این کارتون آیا منطقیه؟ انسان آزاد آفریده شده . باید خودش راه سعادت خودش رو انتخاب کنه و ما همه باید به نظر ما بقی افراد احترام بذاریم. همونطور که چادر شما برای همان خانم ها قابل احترام هست شما هم همین معرفت رو داشته باشید و به لباس و عقاید اون ها احترام بگذارید. نمیشه مردم رو به زور به بهشت برد. اگر شما ناراحت هستی که چرا آنها چادر نمی پوشند و شما مجبوری نیازی به حسادت و شعار نیست. چادرتون رو در بیارید. باید به بقیه هم فرصت فکر کردن و انتخاب کردن راه بدید. فرض هم بگیریم فکر شما صد درصد درست و فکر بقیه غلط هست بهتر نیست شما مراقب اعتقادات خودتون باشین؟ اگر به جای فرستادن مردم به زور به بهشت به فکر اعتقادات و اعمال خودتون باشید و بیشتر کارهای خودتون رو نظارت کنید فکر نمی کنید بهتر باشه؟ تا کی قرار هست اینطور تفکر کنید. شاید خیلی ها الان بگن خواهر خودتم بود همین رو می گفتی. بله . همین رو می گفتم. همه خانم های کره زمین آزادن هر نو تفکری که می تونن داشته باشن.گرچه باز با همین جمله هم برچسب بی حیایی یا بی غیرتی از طرف شما می خورم. یک بار بیایین و مثل ما فکر کنید. نه که چادرتون رو بردارید.اینکه به فکر زندگی خودتون باشید نه به فکر بهشت و جهنم رفتن بقیه! همه حق زندگی و حق آزادی در کشورمون دارن . بذاریم مردم راه بهشت و جهنم رو خودشون انتخاب کنن. با این کار فقط بدترش می کنید. همونطور که رضا شاه نتونست به زور چادر رو از سر خانم ها برداره امروز هم نمیشه به زور چادر رو سر خانم ها کرد. بهتره بذاریم خودشون انتخاب کنند راهشون رو.

سربازی

فکر می کنم خیلی زمان گذشته از زمانی که امضاهایم رو جمع کردم و ترخیصی ام رو گرفتم و سپس به زندگی عادی خودم برگشتم و مراحل جدید تری از زندگی رو شروع به تجربه کردن کردم. ولی همیشه یک ناراحتی همراه من هست که چرا هرگز از سربازی خودم و از تجربه هایم چیزی ننوشته ام. نمی دونم علتش چه می تونه باشه. آن زمان هم وبلاگ نویس بودم و یک مدتی از سربازی من در سختی تمام گذشت که بهش افتخار می کنم و عموما چماق اش هم می کنم که بزنم توی سر اونهایی که توی سربازی شون دارای پارتی بودن و در اصل کنار خانه خودشون خدمت کردند . ولی هرگز از این دوران چیزی ننوشته ام. آن زمان هم زیاد حال و حوصله اینکه هم وبلاگ بنویسم و هم خدمت برم نبود و عموما وبلاگ من در تایم های مرخصی که هر 40 یا 50 روز یک بار می دادند به روز می شد. ولی هرگز نخواستم و نمی دانم چرا نشد که از سربازی بنویسم و همین ننوشتن باعث شد که کلی اطلاعات مهم و جالب از خدمت سربازی من به بخش بایگانی ذهنم بروند و مدفون بشن. شاید با نوشتن شون یک اثری روی وب داشتن که هم خودم می توانستم با خواندنشون به خاطر بیارم که چه روز هایی و چه اتفاقات جالبی رخ داده و از طرفی می توانستم برای کسانی که در این دوره از زندگی شون هستند هم یک لوح تجربه ای بسازم تا بتونن از این تجربه ها استفاده کنند . اگر چیزی به یادم آمد حتما دوست دارم سیاهه کنم ولی متاسفانه فعلا ایده ای برایش ندارم. شاید سربازی به خاطر تنفری که ازش داشتم باعث این اتفاق شد. و خاطرات خوب سربازی نیز مظلوم واقع شدن و در اصل چوب این تنفر رو خوردن و هرگز نشد که به دیگران نقل بشن تا زنده بمانند . شاید گمان کردم که برای کسی نمی تونه جالب باشه پس بهتره ازش بگذرم و ننویسمش . ولی گذشت. سربازی من تنها چیزی بود که از آن هیچ چیز هیچ جا نوشته نشد. و آرام آرام فراموش شد ...

یاد بگیریم

باید یاد بگیریم که به سلیقه هم احترام بذاریم و بدونیم که ما اصلا شبیه به هم نیستیم. باید به این دقت کنیم . اینکه یک نفر غذایی رو دوست داره که ما اون رو دوست نداریم دلیل بر این نمیشه که قضاوتش کنیم و بگیم اون آدم کلا آدم ضایعی عه . یاد بگیریم هر کسی یک نوع تفکر و یک نوع بینش داره و این بینش تا زمانی که آزادی ما رو سلب یا به ما ضرری نرسونده کاملا محترم و ارزشمند و آزاده . اینکه یک عده طرفدار آقای روحانی هواداران آقای رئیسی رو ابله بدونند و یک عده هواداران آقای رئیسی بلعکس هواداران روحانی رو فتنه انگلیس بدونن یعنی که دموکراسی در ایران کشکه ! ما حتی نمی تونیم نظر مخالفمون رو بر بتابیم. چه اون جوون آستین کوتاهه که به دختر چادری میگه امل و شوت و چه اون بچه بسیجی که راحت برچسب هرزه رو میزنه به کسی که با حجاب اعتقادی نداره. ما باید یاد بگیریم که سلیقه های همدیگه حتی اگر مخالف نظریات و سلیقه های ما باشن محترم هستن و ارزشمند هستن . این که یک نفر تصمیم میگیره تصویر پروفایلش رو گل بگذاره یا مثلا توی گروه بیشتر از مطالب نجوم بذاره به جای اینکه مسخره اش کنیم یا جدی اش نگیریم یاد بگیریم که این هم سلیقه اونه و محترمه. وقتی می تونیم ادعا کنیم که فکر بازی داریم که بتونیم به همه علایق و سلایق آدم های پیرامون مون احترام بذاریم .

تبریک

از خوشحالی و تشکر فراوان زبانم بند آمده

مرسی که آمدید . مرسی که بودید . با هم پیش به سوی ایرانی با آرمان های زیبایمان